کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم!

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم!

سال نو مبارک

  

از دور صدای قدم زدنی آرام می آید...گیجی..بدنت از آخرین نوازش های بی انتهای بازپرسی برای پرسیدن سوالی که جوابش را باید بتو اول بگویند تا اعترافش کنی کوفته و دردناک است...دهنت بدمزه شده..دلت مسواک می خواهد..شاید یک جرعه آب میوه تازه!..طعم آهن گرفته..طعم خون...یاد روزهای کودکی که کلیدت را به دهان می کردی و طعمش می سوزاندت..بلوزت چرک شده..دلت یک دوش آب گرم می خواهد که آبش از همه ی سوراخ های دوش شر و شر قلمبه قلمبه روی پوستت روان شود...پاهایت روی زمین لزج و زرد نباشد که خون خشک شده از تن باز کنی.. روی کاشی سفید خانه باشد و حوله ی نرم و سفیدت روی آویز کنار در...ساعت ها چشمهایت را ببندی و گرما ببلعی ... 

صدای قدم ها کند می شود..پشت در اتاقت مکث می کند...نمی دانی دوست داری در را بگشاید یا نه..نمی دانی و اضطراب ندانستن توی دلت پیچ می زند...نمی دانی.....چشمهایت را می بندی...نمی دانی...باید امروز نزدیک بهار باشد...شاید فردا بهارباشد....مادر و پدر ...خواهر کوچکت...همه در تب و تاب....مهمانی پر سر و صدای خانه ی مادربزرگ...نوه ها...دایی ها..خاله ها..عمه ها..عمو ها...عیدی ....نفس عمیق می کشی و جای بوی سبزه بوی نای سیمان دماغت را پر می کند و نمی دانی امروز را واقعیت بخوانی یا دیروز را..... 

نه...امسال هیچ کس در خانه در تب و تاب نیست و حیف است اگر ندانی کسی تنهاییت را در گوشه ی خلوت ظلم فراموش نکرده..... 

توی بلند گو میپیچد : یا مقلب القلوب والبصار ..یا مدبر الیل والنهار....حول حالنا الی احسن الحال...  

عیدت مبارک رفیق..

و تو فکر می کنی... 

 

*** 

سال نو مبارک...به امید آرامش..آسایش...شادی و بهاری سبز برای شما.