کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم!

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم!

دو پرده روشنایی یعنی خیلی

*

با یک تنفر کهنه ی قدیمی ناخواسته چه می کنی؟

وقتی میان این دو اصل ماندی که از خودت متنفری برای انجام کاری یا از شخصی که به خاطر اختلاف فرهنگی یا موقعیتی یا هرکوفت دیگری در آن لحظه پوزت را زده و تو مغمومی که چرا طرف از کاری که نمی داند از نظرت باید برایش مغموم و پشیمان باشد..پشیمان نیست!!!....گاهی کارهایی که در زمانی بهترین انتخاب بوده چنان تحقیر و پشیمانی برایت به بار می آورد که مثل خرسی که از زنبور گزیده شده و از شر دسته ی زنبور سر به سوراخ درخت فرو می برد و بار ها و بارها و بارها از یاد آوریش گزیده میشوی و اصلا کلا نیازی نیست راه دور بروی و یاد آوری کنی..خودش به صورت خودجوش و خدمات پس از فروش می گزدت..گزیدنی!

وای به روزی که می خواهی از کابوس اشتباه کرده خلاص شوی و از تنفر ناگذیرت از خاطرات و خطرات و مشاهدات و شاهدین و صحنه های آنروز که به سان ترشح بذاق آزمایش سگ پاولف هنگام بوی غذا خرت را می گیرد حالا به هر طریق در بروی...و باز وای و بازهم وای اگر باز هم همان اختلاف فرهنگی یا موقعیتی یا هر کوفت دیگری باعث شود طرف منظورت را نفهمد و این را گردن کج کردنی دوباره برای احقاق آنچه او تصور می کند حق آب و گل برایش دارد و من نه! ببیند و وای و باز هم وای از حس تحقیری دوباره جهت استارت هم زدن همان پساب قدیمی که بویش اجالتا (اغراق است بگوییم خوابیده بود!) کمتر شده بود .

تحمل زخم های کهنه را ندارم...زخم های کهنه را یا آنقدر می کنم تا از گندش هم من هم خود زخم به ستوه بیاید! یا می دهم جراحی ...سلاخی...جادوگری..رمالی..عاشقی..کسی ببردش بیاندازتش جلو گربه! عادت دارم راست و حسینی حتی به قیمت عمل غرور شکنی مثل منت کشی حرفهایم را بگویم و قال قضیه را بکنم...تحمله (تاکید می کنم!) تحمل قهر و بغض قدیمی ندارم ..انرژیم را انگار که هر شب موشی گوش هایت را توی رختخواب بجود یا 4 پشه در آن واحد در شب زیر گوشت ویراژ بدهد را به فنا..به باد...به هرز می دهد..همان انرژی مذکوری که در حال حاظر باید صرف تحقیق و پژوهش و دکتر شدنم بشود! حالا حتی اگر آن آدم هیچ تاثیری در زندگیم قرار نیست بگذارد!...ولی امان از این غرور بد مصب که جانم را به حلقم که به مینای دندان های جلوییم رسانده و هر آن ممکن است عطسه ای نا خواسته جانم را از تنم فراری دهد!!....کاش طنابی که به دور قلبم تنیدم و هر از گاهی گره اش را سفت می کنم را می شد شکافت....کاش بداند که این بغض قدیمی هر شبه دارد از جانم می کاهد...کاش فریاد رسی به گوشش می رساند تا با لبخندی..محبتی...آرامشی...هر دو فراموش کنیم و زندگی دو پرده ..تنها دو پرده روشن تر شود...و خدا می داند که این روزها..در زمانه ای که برادر به سیاهی..برادر می کشد..دو پرده روشنایی یعنی خیلی...

*کاری از بزرگمهر حسین پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد