*انگشت هایم چند وقتیست کج شده....نه دستم نه...انگشت هام...می دزدند افکاری را که شاید نوشتنی بود ..خم می شوند روی کیبورد و سرباز می زنند از گفتن انبوه حرف ها!...بسوزد پدر بی ظرفیتت ....
نفهمیدم تعطیلات چطور گذشت ..خواستم به خانه بروم همه ی ایل آمدند..خواستم برگردم همه ی ایل برگشتند و حرف و حرف و حرف و حرف و ماجراها! ماجراهایی که شاید بشود برآیندش را دانستن گفت...چرا آنچه همه پخته شدن می نامند درد دارد؟ چرا همه چیز اطراف ما درد دارد؟ ...
**چرا بی خودی اصرار می کنی؟ وقتی میزان دبی تراوشات مغزیت در حد قطره های کم جان است چرا زور می زنی؟؟؟ به کف دستی که مو ندارد با موچین حمله کن و صدای قهقه های عصبی یک عده آدم بیکار را که نوک انگشتانشان را به سمتت گرفته اند و با دست دیگر پهلویشان و پای می کوبند و با چشمان از حدقه در آمده مثل کابوس می خندند ..سکوتت را بد جور می شکند!.....و باور کن ...همیشه کسی هست که در میان جمع بلند فریاد بزند در منتها علیه سمت چپ چانه ات سس سفید ریخته و وقتی در آینه نگاه کردی نقطه ای کم سو دیدی و چیزی که ته دلت را قلقلک داده! و خنده ی ابلهانه ی دوست متزکر!! و تو می مانی و میل انکار نشدنیت برای ثبت نام در کلاس دفاع شخصی...آنجا که دیگر هیچ ظربه ای کنترل شده نیست.....
*** نمک آبرود رفتیم...پینت بال رفتیم..سورتمه رفتیم...تیر اندازی رفتیم ...کیف کردیم..خندیدیم ..قهقه زدیم و من همش میدیدم....چیزی دارد تند و تند می رود.....دست من نبود..دوید و رفت تا بسازد آنچه نباید.
چند وقتی است که احساسی دارم و نمی دونم چیه
امروز اینجا شما نوشتی که همه چیز اطراف ما درد دارد
و من هم همین را می خواستم بگویم و نمیشد...
همه چیز درد دارد و یا شاید آستانه ی تحمل درد ما کم شده که اینقدر دردمان می آید..پوست کلفتمان چند وقتیست نازک شده...سوز می دهد تو..
حالا ما یه پینت بال رفتیما :-)
ای بابا دفه ی اولمون بود خواستم کلاس بذارم..تو ذوقم نزنین خوب! :))
قلت عملائی ضیاد داری حا !
عتاات امر! درثشون میکنم!
تنها خاطره ای که از همه ی تعطیلات به جا می ماند نفهمیدن است(از اون لحاظ نه ها...از اون لحاظ) ...اینجا چرا شکلک ندارد؟ لازم اند گاهی کمک می کنند به اینکه آدم خودش را بزند به جاده خاکی...
اینجا نه خصوصی سازی دارد نه شکلک..نمی دونم من هنوز بوقم یا واقعا نداره!!....
آی جاده خاکی دل انگیز.....آی..امان امان امان...