کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم!

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم!

زلزله

 لو باتری می زنم! 

 

دو خط مانده به پایان این باتری...ایشالا این دو خط هم برود..صفحه سیاه شود...عاقبت به خیر شویم. 

 

به خدا که خیر شدن عاقبت به سیاه شدن این صفحه ست. به پایان فکر! پایان تلاش برای دانستن! کاش یک الاغ باربر بودم...تا باور می کردم باربری و فرمانپذیری خیلی خوب است!وقتی آن کاررا که می گویند می کنی ..کتک نمی خوری...این را یک الاغ خوب می فهمد.یک الاغ عاقل!

 

کاش این همه آمد و رفت عقل پایان بپذیرد...یا کاملا بیاید یا کاملا برود!! از هفت دولت آزاد شوم...از این دولت آزاد شویم..از دولت آزاد شویم ..از.... و خلاص! 

 

تکرار شدن تکراری ها ...تهوع پایان ناپذیر صبح گاهی و استفراغ  معده ی خالی...وقتی خنده بالا می آید خنده ای تخمیر شده..له شده...وازده...مانده...  

بله..خوشی زیر دلم زده! داشته های مانده ی توی معده حالا رفته سر دلم! عرق نعنا عرق می کند وقتی کارها بیش از توانش است. خیلی چیزهای دیگر هم عرق می کند...کف دستم....کف دست هایم چکه می کند ..دیگر نمی تواند نگه دارد این عنان را....چشم هایم هم چکه می کند ..واشرش کهنه شده..له شده..مستعمل شده! مغزم با سرعت نور متان تولید می کند...از این همه پیام و پالس الکتریکی همزمان به مغزم می ترسم....از جرقه ای...از انفجار!

 

راست می گویی...باید فرار کرد...باید دوید...باید ترسید....زلزله حتمیست....زلزله به راستی حتمیست!