کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم!

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم!

هیچ!

خوب..آب را گذاشتم جوش بیاید..چای دبشی ..نه از آن تی بگ های آشغال چایی دم گذاشتم..بوی خانه می دهد... توی لیوانی در حد دیگ چای خوشرنگی می ریزم و کیف می کنم..گوشه ی پنجره را باز ی کنم و پرده را با نخ روشن و خاموش هواکش جمع می کنم...قارقارک دلپذیرم را روشن می کنم.. هزار پیغام و پسغام از پایان اعتبار آنتی ویروسم گرفته تا پیغام های سبک مغرانه ی ویندوز در حد تبلیغ شورت و جوراب را دینای می کنم و برای هزار و یکمین بار تصمیم می گیرم در اولین فرصت یک خانه تکانی اساسی در فایل هایم انجام بدهم .. سوکت و سیم تلفن را از دوردست ها می کشم و پیچ پیچش توی دست و پایم گیر می کند..وصل که می کنم مثل مرغ قد قد می کند..یاد آن وقت ها بخیر که برای اولین بار با خواهرم با پنتیم ۱۳۳ مان به اینترنت وصل می شدیم..همان موقع ها که فقط تهران سرویس اینترنت داشت فکر کنم آپادانا بود...همان موقع ها که خواهرم مقدم تر بود و اتصال بدون حضور او گناهی نابخشودنی ...همان موقع که وقتی بوق و خش خشک اتصال بلند می شد می گفتیم جان..جان.....و حالا باز همان خش خش.... 

 

خوب می خواهم بنویسم...صفحه با قروقمیش و اطوار بالا می آید..قلپی از چای تلخم می زنم و گازی به شکلات مانده ی یخچالی...همه چیز محیاست برای نوشتن ..تنها..... 

 

...چیزی برای نوشتن ندارم. ... 

 

 

مدتها زندگیم تنها شده هیاهو بر سر هیچی بی معنا...بر سر هیچ گلادیاتور وار می جنگم..مبارز می طلبم و به خونخواهی بر می خیزیم...دریغ از آنکه که چیزی نیست که برایش بجنگم....دشمنم حتی دشمن نیست....حتی حریف نیست.....حتی بدخو نیست...حتی بدطینت نیست.....فقط جز سکوت نتوانسته....هر چه در سکوتش خواسته هایش را فریاد زده من هیچ نعره کشیدم.. من متاسفم! من عمیقا شرمنده ام چون نتوانستم آنچه می خواستم باشم...شایدم آنچه خواستی... 

خوب..انگار چیزی برای نوشتن بود... 

باقیش را می گذارم تا برای چای شورم زمزمه کنم....نه... امروز نوشتن به ما نیامده. 

 

*طهران تهران را دیدم....ببینید. مهرجویی نازنین کاش همه چیز به همان زیبایی بود که تو می گویی...جدا...